سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عید باچشمهای گریان

دوباره بوی عید می آید از آن عیدهایی که هم آدم خوشحال است وهم گریان ،درست مثل کودکی که بعد از مدّتها پدر خود را می بیند .چقدر خوشحال و خندان است !اما اگر دیدار پدر به معنای جدایی از مادری باشد که روزها ازکلامش،ازنگاهش،از نفسش بوی بهشت را استشمام می کردی وشبها درپناه امن آغوشش به آرامشی وصف نا شدنی می رسیدی آنوقت چه حالی داشتی؟

هرسال شب عید فطر حال من اینگونه است. همیشه دعا دعا میکنم تا شاید این ماه سی روزه باشد لحظات آخر دست وپا می زنم تا شاید کارهایی را که درطول ماه مبار ک به تعویق انداخته ام جبران کنم .

نمی دانم توبه کنم ،قرآن بخوانم،صدقه بدهم ویا آخرین افطاری وسحری را با چشم گریان بخورم ؟

خدایا چرا همیشه لحظات شیرین چون سرعت تند باد می گذرند؟ولحظات سخت به کندی؟

خدایا چقدر این ماه خوب وآرامش بخش بود اینکه مدّتی صدای ویزویز وسوسه شیطان درگوشم آزارم نمی داد،چقدر راحت می خوابیدم وقتی که می دانستم در خوابم رضایت توست، سحریهاراچه با میل می خوردم وقتی که می دانستم مثل مادری  برای تشویق کودکش به غذا خوردن ،به من جایزه می دهی.

یعنی اینکه خدایا به هر بهانه ای می خواستی مرا برای خودت نگه داری، خدایا مهمانیت به پایان رسید وتو دراین میهمانی سنگ تمام گذاشتی هرچند که میهمان نا شکری بودم درازای همه آنچه که به من دادی فقط به خاطر قدری تحمل گرسنگی وتشنگی چقدر نالیدم وغرغر کردم .

خدایا همه را بر من ببخش،خدایا مرا به خاطر نمازهایم ببخش که نماز نبود،بخاطرروزه هایم ببخش،به شب قدرم که در بی قدری گذشت ببخش،خدایا به همه نقصها وکمبودهایم ،به همه ناداشته هایم که بی نهایت است،ببخش.

اما خدایا به من قول بده که این مستمند فقیررا دوباره به ضیافت شاهانه خود دعوت کنی.

چشم در راهم......

 

عید روزه داران برهمه مبارکباد...

 

 صد شکر که این آمدوصد حیف که آن شد...