حجاب من در آئینه
روسری ام را محکم می بندم
به رسم حیایی که با الهامی فطری در یافته ام
که حجابم نه ارج نهادن به خویشتنم وجایگاهم که حفظ جلالم است و جمالم...
روسری ام را محکم می بندم
که حجابم وسیله ای است برای گسستن بند های اسارت نفس ورهایی...
مقابل آئینه می ایستم
چادرم را بر سرم می کشم ؛ساده امّا زیبا
که چادرم پرچمی است که برتارک وجود خویش بر افراشته ام که آزادم از بندهای شیطانی درونی وبیرونی
چادرم را بر سرم می کشم؛ ساده امّا زیبا
که چادرم نردبانی است که مرا به قرب می رساند؛راهی ست به سوی کوی دوست
چادرم را بر سرم می کشم؛ ساده امّا زیبا
که غنچه تا وقتی پوشیده است ؛از گزند آفات در امان است و باز که می شود هر تیر مسمومی را باید به جان بخرد.
روسری ام را محکم می بندم
که هرگره روسری،حلقه زنجیری است محکم برپای استعمار ؛سد نفوذ ناپذیری در مقابل طغیان اقیانوس هوسرانیها
و حجاب ...حجاب با چادر...حجاب برتر...هویت من است،شناسنامه اصالت من...
که هرگز روح عفت وعصمت از من جدا نیست...که من،جرعه نوش باده حجاب،بر سر پیمانم با خدایم استوار مانده ام که تن به وسوسه شیطان ندهم و به یاد دارم همیشه که پدرم گفت:
گل از رنگ ولعابش پیداست
وزن مؤمنه از طرز حجابش پیداست